ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

تعطیلات خوب زمستان

  عزیز مادر چه روزهای خوبی رو یا هم گذروندیم مامان تعطیل بود (به خاطر امتحانات دی ماه )و دو هفته کامل در خدمتت بودم چه لذت بخش بود صبح ها حدود ساعت هشت بیدار میشدی و از من میخواستی که تورو تو تخت خودم ببرم و بقیه خوابت رو اونجا میکردی من هم که از خدا خواسته که ساعتی رو کنارم و تو بغلم باشی خلاصه وقتی بیدار میشدی با شادی فراوون از این که میدیدی کنارت هستم میگفتی سلام صبح به خیر مامان بریم صبونه کارتون و با چه لذتی هردو میرفتیم برای دیدن کارتون و خوردن صبحانه و روزمون رو اینجور شروع میکردیم خلاصه تعطیلات تمام شد و مامان منا از فردا میره مدرسه و چون خونه مامانی دارن رنگ آمیزی میکنن شما فردا میری خونه عمه نازی البته مدتها است که منتظر ای...
30 دی 1391

بدون عنوان

جدیدا به آهنگها خیلی علاقه پیدا کردی همه چی آرومه رو کامل میخونی ازت فیلم گرفتم فرستادم واسه خاله فروغ و دایی فرشید اینها چند روز پیش هم که تولدم بود وقتی از مدرسه اومدم دم در با مامانی برام تولد مبارک خوندی و بهم تبریک گفتی الهی فدات شم بعد هم که با بابا جون با کادو و کارت تبریک اینترنتی حسابی سورپرایزم کردین شب هم که شام رفتیم بیرون بابا کمال مثل همیشه شرمنده ام کرد چهارشنبه هم که سفره ابوالفضل بود تو مدرسه خیلی دوست داشتم تو هم باشی بابا کمال تورو ساعت 11 آورد مدرسه پیشم شاگردهام کلی ذوق کردن یواشکی براشون چشمک میزدی بعد هم چون یکی از همکارام مراسم رو اجرا میکرد گفتی مامان اون خانمه داد میزنه روز پنجشنبه هم که مامانی بابایی رو بردیم فرود...
11 دی 1391
1